برای درک بهتر مفاهیم اصلاح و اصول ، اصلاح طلبی و اصولگرایی ، باید پیشینه این مفاهیم در دنیا و ایران را ، ولو بسیار اندک ، عنوان نماییم.اگر بخواهیم از دیدی فلسفی به این مفاهیم نگاهی افکنده باشیم نخست باید واژه های “عین” و “ذهن” ، که اساس تفکرات فلسفی می باشند را توضیح دهیم که در حوصله این مقال نمی گنجد. از نظر تاریخی در غرب ، مثلا در انگلستان ، مذهب کاتولیگ و سلطنت مطلقه داریم . مفاهیمی مانند پروتستان و سلطنت مشروطه به اصلاحاتی اطلاق می شود که جهت تغییر وضع موجود که همان مذهب دگم کاتولیگ و دیکتاتوری بوده ، انجام می گیرد. در فاصله بین دو انقلاب انگلستان ، یعنی انقلاب ۱۶۴۴ و انقلاب درخشان ۱۶۸۸ این اتفاقات رخ داده است. بدان معنا که هم در حوزه دین و هم در حوزه سیاست این اصلاحات رخ داده است. بعد از این وقایع عصر روشنگری و انقلاب صنعتی ، مشاهده می نماییم که هم در ذهنیات و هم در عینیات تغییراتی حاصل گردید و هر آنچه تحت عنوان دین به مردم تحمیل می شد و یا در قالب سلطنت به مردم زور می گفت ، تغییر کرد که وضعیت فعلی مغرب زمین نتیجه همین غربال گری هاست.و اما در کشور خودمان به دلیل تفاوت در تاریخ و جغرافیا و فرهنگ تغییرات بگونه ای دیگر آغاز گردید. امیر کبیر ، عباس میرزا ، طالبوف ، آخوندزاده ، مراغه ای ، تقی زاده و خاتمی هرکدام بگونه ای تلاش در جهت تغییر و اصلاح داشتند که چندان موفقیت آمیز نبود. از میان اسامی ذکر شده اولین و آخرین آن یعنی امیر کبیر و خاتمی نماد یکی از الگوهای تغییر ، یعنی از بالا و بدست حاکمیت بوده که اندک توفیقات حاصله نتیجه همین پیروی از یک الگوی عقلانی بوده است. باید عنوان نمایم که مقوله تغییر در قالب چند الگو می تواند انجام گیرد. ۱ – تغییر از بالا و توسط دولت یعنی اصلاحات . ۲ – تغییر از پایین یعنی بصورت انقلاب توسط مردم . ۳ – تغییر از وسط یعنی توسط جامعه مدنی و ایجاد نهادها . ۴ – تغییرات همه جانبه یعنی هر سه مورد یاد شده با هم اتفاق می افتد. چون هیچگاه هر سه مدل تغییر در جامعه ما همزمان نبوده اند ، بنابراین اصلاحات اساسی و تغییرات کارساز انجام نشده است. همین کار گروهی و ایجاد نهادهای مدنی مانند تشکل های دانشجویی مستقل یکی از راههای رسیدن به جامعه ای بهتر است که دانشجویان در قالب تشکلهای دانشجویی مجری صادق و بی ریای آن هستند. در بررسی های تاریخی در می یابیم که نهاد روحانیت و علمای دین ، علی الاغلب به دنبال تغییر در دنیای سیاست بوده اند و شاهان به دنبال تغییر در دیانت ، نمونه آن سید حسن مدرس برای تغییر در سیاست پای می فشرد و رضا شاه جهت زدودن دین.به دلیل محدودیت زمانی و فضا در این مطبوعه نمی توان بیشتر از این وارد جزئیات گردید.با توجه به عنوان این نوشتار و طرح مسئله اصولگرایی چیست؟ و اصلاح طلب کیست؟ باید عنوان نمایم هیچ اصلاح طلبی بدون اصول نمی تواند باشد و هیچ اصول گرایی بی نیاز از اصلاح نیست. آنچه مهم است اینکه کدامین اصول مبنا هستند ؟ آیا مطالبات و معلومات عده ای کج اندیش را می توان اصول نامید؟و اما مهم دیگر اینکه چه چیزی باید اصلاح گردد؟آیا دغدغه های فکری هر کسی تحت عنوان روشنفکری و مدرنیسم را می توان اصلاح نامید؟ آیا تفسیر موسع داشتن از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اصلاح طلبی می باشد ؟ و یا تفسیر مضیق داشتن ، اصولگرایی؟ آنچه مسلم است همه چیز نه سیاهند و نه سفید . تمامی نظام های فکری دارای اصول و قواعد خاص خود هستند و نظام حکومتی و فکری ما هم عاری از اصول نیستند و بدون پایبندی به این اصول هرگز ره به جایی نخواهیم برد. دو اصل مهم نظام حکومتی ما ، جمهوریت و اسلامیت آن می باشد ، که طبق قانون اساسی تا ابد غیر قابل تغییرند ، یعنی جمهوریت و اسلامیت چون در قانون اساسی آمده اند از اصول می باشند که خود برخواسته از نظر متخصصان و علما در حوزه های حقوق و دین می باشد. مهمترین میثاق همه ما قانون اساسی است که التزام عملی به تک تک بندهای آن ما را در زمره اصول گرایی قرار می دهد. پس می توان گفت که اصلاح طلب کسی است که به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران التزام عملی داشته باشد و اصول گرا هم جریانی است که به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران التزام عملی داشته باشد. تفسیر به رای و سپس مصادره به مطلوب نمی تواند مبنای اصلاح طلبی و اصولگرایی باشد.جمله آخر اینکه از نظر سلیقه ای اصلاح طلبی یعنی مشوق پویایی و اصولگرایی یعنی حافظ ایستایی . اصولگرایی وضع موجود را نیک می پندارد و اصلاح طلب وضع مطلوب را.